بعد از کلی پیاده‌روی بالاخره می‌رسیم. دستت رو می‌گیری سمتِ قله و می‌گی: «ببین باید بریم اون بالا.» می‌گم: «چندتا پله داره؟! خیلیه که.» می‌گی: «با هم می‌شماریمون.» آروم آروم می‌ریم بالا. حرف می‌زنی و حرف می‌زنیم و می‌خندم و می‌خندیم. از یه جایی به بعد فقط پله‌ست. نفسم می‌گیره. می‌گم: «بسه دیگه نمی‌تونم.» روی یه پله متوقف می‌شم. می‌خوام برگردم پشتِ سرم رو نگاه کنم که نمی‌ذاری. می‌گی: «نه حوا. تا وقتی نرسیدیم اون بالا نباید پشتِ سرت رو نگاه کنی.» دستم رو می‌گیری و می‌گی: «بیا چیزی نمونده عزیزم.» آروم‌تر پله‌ها رو بالا می‌ری تا زیاد اذیت نشم. از یه جایی به بعد نفس کشیدنم همراه با درد می‌شه. دستم رو محکم‌تر می‌گیری، نگاهم می‌کنی و لبخند می‌زنی اما مگه می‌تونی بغضت رو پشتِ لبخندت پنهان کنی؟! حالا  فقط چندتا پله مونده. همیشه آخرش سخت‌تره. دردش هم بیشتره. بالاخره می‌رسیم. می‌ری رو‌به‌روم می‌ایستی و بهم خیره می‌شی. این بار من لبخند می‌زنم. خیلی آروم من رو بر‌می‌گردونی. دستات رو از پشت دورم حلقه می‌کنی و می‌گی: «حالا نفس بکش عزیزم.» چقدر شهر از این بالا و این زاویه قشنگه. لبخندم عمیق‌تر می‌شه، درست مثلِ نفس‌هام. غمت غلیظ‌تر می‌شه، درست مثلِ اشک‌هایی که از گونه‌هات می‌چکه روی دست‌هام. می‌رقصه دامنِ باد، با لرزشِ سینه‌هات زیر آسمونِ گرفته‌ی پاییزی، درخششِ نارنجیِ غروب غم‌انگیز، می‌تابه توی ارتفاعِ پَست روی صورتِ هردومون، رها می‌شم توی آغوشت، مثل باد، دلم می‌خواد فصلی بسازم از نو، این‌بار به رنگ تیره‌ی چشمات، که تنها من باشم و تو، بی‌دغدغه از رد پای مرگ توی زندگیمون؛ باید موزیکی نواخته بشه، که با همه‌ی دردهای توی سینه‌ام، با همه‌ی اشکای توی چشمام، با همه‌ی بغض‌هام توی گلوم، چشم توی چشمات، تنها با تو، دست توی دستای تو، شاهانه برقصم، و نگران هیچ چیز نباشم؛ بهم قول داده بودی هرگز دستامو رها نکنی، نمی‌بینی که چطور اشکات داره دلِ بی‌تاب من رو بی‌تاب‌تر می‌کنه، دوست دارم رها شم و بمیرم توی آغوشت، و یادم بره چطور مرگ برای جدایی هردومون دندون تیز کرده؛ بیماری تمام موهای تنم رو ازم گرفته، دیگه حتی از دیده شدنِ سَرم توی عموم واهمه‌ای ندارم، هر روز ناتوان‌تر می‌شه تنِ بی‌توانم، تنها دستای توئه که باعث می‌شه هربار به خاطرت از روی تخت بلند شم و راه‌های ابدی و دراز رو با تو قدم بردارم، چه امیدی بالاتر از تو توی زندگیم، هنوزم نمی‌دونم این منم که دارم ازت گرفته می‌شم یا این تویی که داری برای همیشه از داشتنِ آغوشم محروم می‌شی؛ مَرگ بوسه روی دست‌های سَردم زده، نمی‌دونست که من مال کسِ دیگه‌ای هستم، حسِ خیانت دارم، چطور می‌تونم هم آغوش مرگ باشم، وقتی آغوشِ گرمی مثل تو رو توی زندگیم دارم، هرگز باور نکردم که وقت رفتنم فرا رسیده، ولی چی ‌می‌تونم بگم وقتی سرنوشت این‌جوری تراژدی تلخ ما را بر حسب جدایی نوشته؛ لعنت به مرگ، لعنت به همه‌ی روزهای تلخِ بی تو بودن، لعنت به هوای گرفته‌ی پاییزی و اشک‌هایی که نای ریخته شدن ندارن، کاش همه‌ی این‌ها تنها یک خواب بود، دست بالا می‌آوردی و چشمای پُر از اشکم رو پاک می‌کردی و بهم یادآور می‌شدی همه‌ی این‌ها تنها یک خوابه و هیچ‌کدومشون قرار نیست هرگز اتفاق بیفته؛ دلم مثل هوای گرفته‌ی پاییزی هوای رقص کرده، دست توی دستای تو، تنها با تو، چه اهمیتی داره که چقدر قرارِ کنارِ هم عمر کنیم، دنیا مالِ ماست، برمی‌گردم سمتت، این‌بار سینه به سینه، سَرم روی شونه‌هات، با وزش باد پاییزی، آروم می‌رقصیم، آرومِ آروم، با ت خوردن پاها، بی‌دغدغه؛ با سُر خوردن و افتادن روسریِ حریری که خودت با دستایِ خودت برام خریدی، بی‌واهمه؛ هر اتفاقی قراره بیفته بیفته، اینجا برای من پایانِ تمام تراژدی‌های تلخه.

 

 

+ این پست رو جنابِ فابر و من با هم نوشتیم.

 


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : همه‌ی ,می‌گی ,آروم ,چطور ,لعنت ,هوای ,همه‌ی این‌ها ,این‌ها تنها ,گرفته‌ی پاییزی ,هوای گرفته‌ی ,می‌شه، درست ,هوای گرفته‌ی پاییزی
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قالب های بلاگ بیان Jon فروش سایت مطب هوشمند در شیراز ایده های بادکنک آرایی ، جشن و تولد دانلود فایل ورد پی دی اف پرينترهاي چاپ روي ناخن o2nails همه چی جهان فیلم افزایش ویو اینستاگرام (بدون ریزش)